بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

کجایی رفیق؟

 

 

 

در کوچه پس کوچه‌های لطف‌آباد

بوی شکوفه‌های سنجد پیچیده است!

روستا در آغوش درختان سبز،

و من دنبال آن رفیق نیمه راه!

آه!

 دلم به آن روزهای مخملین تنگ شده است رفیق!

(کوچه خلوت بود

و تو در انتهای کوچه!

در زیباترین جایی که باید می‌ایستادی،

وسط پرسپکتیو آن نقاشی قشنگ!

 صدایت زیبا بود.

صدای تو،

صدای پرندگان

و صدای باغبان‌ها که از هر دو طرف به گوش می‌رسید.

و آوای خنک کوه،

چه باشکوه بود رفیق!)

و آن روز بهاری،

که آخرین روز بهار بود،

 اما گرفتن کارنامه آخرین روز رفاقت نبود!

...

کجایی رفیق؟

دلم برایت تنگ شده است!