بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

کجایی رفیق؟

 

 

 

در کوچه پس کوچه‌های لطف‌آباد

بوی شکوفه‌های سنجد پیچیده است!

روستا در آغوش درختان سبز،

و من دنبال آن رفیق نیمه راه!

آه!

 دلم به آن روزهای مخملین تنگ شده است رفیق!

(کوچه خلوت بود

و تو در انتهای کوچه!

در زیباترین جایی که باید می‌ایستادی،

وسط پرسپکتیو آن نقاشی قشنگ!

 صدایت زیبا بود.

صدای تو،

صدای پرندگان

و صدای باغبان‌ها که از هر دو طرف به گوش می‌رسید.

و آوای خنک کوه،

چه باشکوه بود رفیق!)

و آن روز بهاری،

که آخرین روز بهار بود،

 اما گرفتن کارنامه آخرین روز رفاقت نبود!

...

کجایی رفیق؟

دلم برایت تنگ شده است!

نظرات 2 + ارسال نظر
ساحل پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

کجایی رفیق؟
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت...

سلام
شعر بسیار زیبایی بود!
التماس دعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ب.ظ

اؤ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد