بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

بوی بهار

باور نمی‌کردم در نهایت می‌توان آغاز شد

بدون شرح!!نه....

این آقای محترم دارند در مسجد جمکران یکی از کتابهای ما را مطالعه می کنند!

عکس را در آرشیو یکی از دوستان دیدم به طور اتفاقی!خودش هم یادش نبود کی گرفته است!...

 

عشق های مجاری

کاش مجارستان بودم

و میدیدم عشق مجاری ها را!

و می گفتم تنها فرق عشق ما با عشق شما

در یک نقطه است!

و آن اینکه ما اینجا اسب

کم داریم!

شما بتازید

و ما پیاده می آییم!

چرا؟...

نار یا نور؟

ما ذره‌های پراکنده ایم از یک وجود!

ما از تبار یک قبیله ایم!

نار یا نور؟

همدیگر را پیدا می‌کنیم!

پس چرا این قدر درنگ؟

چرا در دوستی با هم شتاب نمی کنیم؟

چرا؟....