و این منم
آن که تو مرا با هزار فخر،
به زیور آدمیت آراستی!
و گفتی:
«فتبارک الله احسن الخالقین!»
و این منم
که کنون به حیرت و پریشانی
نشستهام!
و به وجوب وجود تو میاندیشم،
و میگویم:
«مگر ممکن نبود امکان وجود من؟
و آیا ممکن نبود عدم وجود من؟
پس چرا، آخر چرا از افاضهی وجود مرا بهرمند فرمودی؟
کاش امکان وجود من ممکن نبود،
و از افاضهی وجود بیبهره بودم!
و این منم
ترسناکی در انتهای راه مخوف!
با همسفرانی نادان
و همراهانی که روسوی مقصد عدمند!
ای واجبالوجود!
تکلیف وجود ما را مشخص کن!
وجود ما پر است از دلهره،
خواب وجود ما پر است از کابوس
و بیداری وجود ما را خستگی پر کرده است.
ما چون خواهیم بود ای وجود ازلی؟
ای وجود ابدی؟
زندگی در این کرانههای خوف و رجاء سخت است!
و چشم امید ما به افقهای لطف تو دوخته شده است.
گاه ضررهای محتمل،
بند دل ما را پاره میکند!
گاه ترس از جهنم،
ترس از دوزخ،
ترس از برزخ،
و آن سالهای دوری که در قبر احوال ما را کسی نخواهد پرسید،
جز مارهای زنگی،
مارهای افعی،
عقربها!
و...
ترس از فشار شب اول قبر!
و کنون این منم که گریه میکنم،
به خاطر ترس از تجزیه شدن در خاک،
و استحاله شدن در زمین!
و این منم ممکن الوجود! |