زمستان

این زمستان نیز از راه رسید. می شود ۳۳ زمستان. خدای من چند زمستان دیگر خواهم دید؟ مدت هاست از آن برف‌هایی که تا زانو روی زمین می نشست جدا شده ام. ولی از یادم نرفته آن برف و سرمایی که یک جورهایی لذتبخش بود. وقتی می سوزاند زود پناه می بردیم به کرسی. وقتی گرما به پاهای یخ زده مان می خورد دوباره می سوخت. اما باز برف را دوست داشتیم و از بازی در برف سیر نمی شدیم. حالا در قم همیشه بهار را می بینیم. برف می آید و در هوا آب می شود و دل من چقدر برای آن برف سنگین آذربایجان تنگ شده است. یادش بخیر.