سوگند به آسمان خاکستری زمستان!
سوگند به آن گلهای کوچکی که خدا در هر زمستان به سر دوستانش میریزد!
سوگند به صبح کودکیمان!
و سوگند به قندیلهایی که از ناودان کوچهها آویزان بود!
سوگند به آن صبح قشنگی که پدرم برف پشت بامها را میرُفت و صدای پارویش در سکوت روستا میپیچید!
من کلاغهای باغ همسایه را از یاد نخواهم برد. گنجشکهای گرسنه را فراموش نخواهم کرد. صدای ناله آن سگ سرمازده را از دفتر خاطرات ذهنم پاک نخواهم کرد. و...
سوگند به تو! سوگند به آن دو میل بافتنی تو دختر!
جورابهای سبز پشمی را که تو برایم بافتی و به مادرم دادی تا پایم کند، هیچ وقت از پاهای کودکیام درنخواهم آورد.
و چه زیبا بود زمانی که در همان صبح سرد و برفی زمستانی
سنگ را از دست کودک همسایه گرفتم تا به کلاغ باغشان سنگ نزند و آنگاه که به سراغ گنجشکهای کوچک رفتم و در گودال دستم به آنها غذا دادم و آن سگ .... و آن سگی را بیرونش کرده بودند به داخل خانه بردم و کنار کرسی گرمش کردم و مادرم فریاد زد ..........
و چه زیبا بود کودکیهایم....
سلام
به روزم.
توی اون انار اسامی خلفای اهل سنت نقش بسته بود.
التماس دعا
سلام
در قشنگی مطلبتون که شکی نیست...
ولی یه کم سردمون شد...
مثلا بوی بهارید...
یا علی
سلام به دوست خوبم
ممنونم که بهم سر زدین اما من نبودم
من زمستونو از تمام فصلای دیگه بیشتر دوست دارم و نوشته هاتونم خیلی قشنگ بود مخصوصا زمستان است
بازم بهم سر بزنین
من به روزم خوشحال باشی همیشه
یا حق